سه ماهگی ابوالفضلم
سه ماهگی ابوالفضلم
چهار ماهگی پسرم ابوالفضل
االهی دورت بگردم مامان الان اخرای چهار ماهگیته ...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
20:01
سه ماهگی پسرم ابوالفضل
سه ماهگی پسرم ابوالفضل
پسر قشنگم سه ماهگیت مبارک ....... تو اون روزای خیلی گرم بابایی موهای قشنگت رو تراشید که راحت باشی و از گرما و عرق کردن بدور باشی..... ای کچل بابایی ...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
16:13
بدون عنوان
ای جانم اینقد خوشت میومد کمرت رو ماشاژ بدیم ...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
14:42
ابوالفضل بزمایون جیگر مامان و بابا
من فدای اون لبات بشم مامان اینجا اولین حمومت بود اینقد حموم دوست داشتی که مامان زهرا که بردت حموم از رو دوستاشتنت از حموم تو حموم خوابت برد مامان زهرا بنده خدا فک کرد خدایی نکرده خفه شدی اینقد ترسید دید نه خوابیدی اینقد خندید ...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
11:00
بارداریم سر ابوالفضلم
داشتم براتون میگفتم که وقتی خواستم خبر بارداریم رو به پدر و مادر خودم بدم زنگ زدم به پدرم گفتم به زودی دوباره پدربزرگ میشی پدرم از نسل قدیمه و همیشه ابهت داشته تو خونه خواهرام رو شش ماهگی بارداری کسی جرات نمیکرد به بابام بگه خوشحال میشد نه اینکه ناراحت کلا بدش میومد درباره این چیزا حرف بزنیم گفت مبارکت باشه ولی حیا رو قید کردی چطور روت شد به من زنگ بزنی و این خبرو بدی دختره بی حیا تلفن رو قطع کرد زنگ زدم به مادرم اونم با طرز فکر زمان خودش گفت دختر پیش کسی نگو تا اول خوب مطمن بشی گفتم مامان مطمنم گفت من باورم نمیشه فقط گفت خداکنه که راست باشه من ماه بعد یعنی 20شهریور رفتم اراک اونجا با مادرم رفتم سونو که باورش بشه من حاملم وای وق...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
10:33