بارداری
شاید این مطالب رو که مینویسم کمی دیر باشه ولی لحظه به لحظه بارداریم برام قشنگ و شیرین بود تمامش رو تو ذهنم گذاشتم وقتی خدا تو رو بعداز دوسال انتظار به ما داد اولش باورم نشد چون ماه پیش که رفتم پیش دکتر گفت فعلا بچه دار نمیشین ماه بعد دیدم دل درد دارم ک بابایی منو برد سونو بابا کار داشت منو گذاشت تو مطب سونو خودش رفت من تنها موندم گفت کارت تموم شد زنگ بزن تا بیام دنبالت انتظار داشتم بهم بگه خانوم کیست رحمی داری وقتی نوبتم شد اماده شدم برم رو تخت بخوابم دستگاه سونو رو گذاشت رو شکمم که دکتر به منشیش گفت ساک حاملگی مشاهده شد من که نمیدونستم چی شده گفتم خانم دکتر بازم کیست دارم گفت نه بارداری گفتم کی بارداره گفت اونی که زیر دستگاه سونو هست ...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
10:19