19و 20 ماهگی ابوالفضلم
سلام عشق مامان منو ببخشش اگه دیر به دیر میام برات مطلب میذارم اخه سرم خیلی شلوغ بود اول از اینگه امپول ۱۸ ماهگیت رو زدی و خداروشکر اصلا برات درد نداشت برخلاف حرفایی که شنیده بودم خداروشکر دوم اینکه اثاث کشی داشتم خداروشکر ی خونه خیلی خوب پیدا کردیم که از دوستای بابات بود تو اثاث کشی تو خیلی شیطونی و اذیتم کردی بماند, خداروشکر که هستی گلم ماه دیگه عروسی عمه مریمه ایشالله خوشبخت بشن, عمه ارزوت هم ۷ماهه که بارداره و دخترش تو بهمن ماه ب دنیا میاد, قربونت برم که وجودت ارام بخش خونمونه, الان ۱۶تا دندون داری و خداروشکر از پروژه شیر گرفتنت درومدم و خداروشکر خیلی راحت از شیر گرفتمت, الان به نمیگی مامان و اسمم رو صدا میزنی میگی نیداااا الهی فدا...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
23:35
عکسهای 17 و 18 ماهگی
سلام پسر گلم شرمنده اینقدر دیر برات مطلب گذاشتم تو این دو سه ماه خیلی سرم شلوغ شده بود اول که عقد عمه مریمت دوم که سقط بچه ایی که داشتم واقعا اذیت شدم سوم سفرمون به کرمانشاه برای رب گیری خیلی خوش گذشت عزیز دلم ماشالله خیلی بزرگ شدی میخواستم امپول یکسال ونیمت رو بزنیم ولی چون اسهال داشتی عقب افتاد خیلی استرس دارم ایشالله که این امپولتم به خوبی میگذره از شیطونیات چی بگم بعضی وقتا از دست کارات کم میارم و سرت داد میزنم اینقدر شیطونی که همه پیشت کم میارن فقط دوست داری یا بازی کنی یا بری بیرون، خداروشکر ب حرف افتادی البته کلمه کلمه،جدیدا به همه میگی بدوووو بیا، بیااااااا بده، عزیزم، ننه، مرسی الهی فدات دندونم 16تا داری و تقریبا همشون درومدن خیلی ...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
15:40
عکسهای 17 و 18 ماهگی
عکسهای 17 و 18 ماهگی
عکسهای 17 و 18 ماهگی
الهی مامان فدات بشه جیگر گوشم که اینقدر بزرگ و شیرین شدی دوست دارم عشقم ...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
15:19
خاطرات شانزده ماهگی
سلام پسر قشنگ و نازنیم که وقتی میبینمت ارامشی به دشت میاورم که ناگفتنیست, ماشاالله دیگه کم کم داری بزرگ میشی رفتارات عوض میشن تو این ماه قهر کردن رو یاد گرفتی چیزی رو میخوای وقتی ما بهت نمیدیم میری یه گوشه و سرت رو, رو زمین میذاری, وقتی یه غریبه نگات میکنه خجالت میکشی و سرت رو میندازی پایین الهی فدات بشم عشقت فقط اینه که روی توپ بزرگه بذارنت و بالا و پایین بشی, تا الان ۸تا دندون جلو و چهارتا اسیاب دراوردی, خداروشکر که تنت سالمه عزیز دلم, ببخشید نتونستم عکسات رو بذارم اخه با وجود بارداریم بد جوری تو خونریزی افتادم نمیدونم چرا قراره سه شنبه ۲۵ مرداد برم ببینم قلب جنین زده میشه یا توکلم همیشه بخدا بوده وهست الان دکتر بهم استراحت مطلق داده سخته...
نویسنده :
مامان ندا و بابا اردشیر
9:45